۱۳۹۰/۱۰/۱۷

عکس‌ها افسرده‌اند امید



امیدخان
این نامه را برای تو می‌نویسم. باید می‌نوشتم و باید برای کسی می‌نوشتم. نامه عنوان می خواهد. مخاطب می‌خواهد. تو نیستی که نیمه‌ی شبی باشد که بشود آمد و حرف زد. حالا باید بنویسم. اما فقط از دوری ِ تو و نبود ِ مخاطب نیست که خطاب این نامه به توست. این نامه قرارست به تو بگوید تو بُردی. این نامه قرارست به تو بگوید حق با تو بود؛ من هم دریافتم که این جهان گرد است و دست از سر گالیله برداشتم. این نامه قرارست به تو بگوید من هم فهمیدم حرف‌ها کلمه‌ها جمله‌ها بومرنگی‌اند که می‌روند و می‌روند، اما روزی برمی‌گردند و البته که در دست‌های تو قرار نمی‌گیرند، به صورت‌ات می‌خورند.
این نامه قرار نیست بگوید اوضاع همان است که بود. که چیزها تغییر نکرده‌اند. که روز همان است و سرکوب همان. این نامه قرارست بگویدت که چقدر همه چیز عوض شده است و چقدر ما بدبختیم که هر چقدر هم اوضاع عوض شود ما همان جای سابق هستیم. ما در جایگاه ِ «استیصال» باقی می‌مانیم. جایگاهی که نه قیمت دلار جابه‌جایش می‌کند و نه بیانیه‌ها و نه هیچ چیز دیگر. [ از جُرگه‌ی رفقا بیرون می‌مانم اگر بگویم حتی «جنبش»‌ها؟ ]
و اما نامه ... داشتم فراموش می‌کردم این نامه قرارست نوشته شود.

امید ِ عزیز، سلام
حالا چند ماهی است که رفته‌ای. قیمت‌ها خودشان را کشیده‌اند بالا. ما خودمان را کشیده‌ایم پایین. مدام آمدیم پایین‌تر پایین‌تر. سعی کردیم جایی باشیم که دیده نشویم شنیده نشویم. سینه‌خیز خوابیدیم کف ِ زمین که نبینندمان شاید کاری به کارمان نداشتند. کاری به کارمان ندارند امید. تکنیک‌ها عوض شده امید. دیگر توی ِ سرمان نمی‌زنند. البته که کاری هم نمی‌کنیم که بزنند. دیگر دست ِ بازارست که توی ِ سر ِ مردم می‌زند. بی سر و صدا.
چقدر این حرف‌ها کمونیستی است و چقدر موجب اختلاف می‌شود. من اما سال‌هاست که دارم کار می‌کنم امید. به لطف ِ هنر ِ خانواده‌ام و به لطف سال‌های سال کار ِ مادرم برای خودمان کار می‌کنم. اوضاع همان است که بود اما. ما موفق نشدیم هیچ جای ِ دنیا را بگیریم. خانه‌ی فریمان را جمع کرده‌ام. برگشته‌ام پیش ِ خانواده. اجاره‌ی خانه نمی‌شود داد امید. شب‌ها پیاده می‌آییم میدان ِ ولی‌عصر. سرود هم می‌خوانیم تو راه. یواشکی پنهانی. خستگی کار را می‌گیرد. آن‌قدر امید می‌دهدت که به خانه برسی. بعد هم که خواب است و صبح دوباره کار. 
میدان ِ ولی‌عصر ِ یازده شب اتوبوس پرسرعت دارد و تاکسی ِ دربستی. اتوبوس‌های پرسرعت آخر ِ شب تفکیک جنسیتی ندارد امید. کسی نمی‌تواند به آدم‌های خسته‌ی کار و زندگی ِ ساعت یازده شب بگوید آقا بفرمایید توی قسمت مردانه بایستید تا این دو زن و سی صندلی خالی این‌طرف اسلام را نگاه‌دار باشند. کسی شب‌ها از این حرف‌ها نمی‌زند. آدم‌ها روی صندلی‌ها می‌لولند امید. آن‌ها می‌خواهند از این یک ساعت خواب در مسیر استفاده کنند و این صندلی‌های پلاستیکی. این صندلی‌های لعنتی پلاستیکی نمی‌گذارند. این صندلی‌ها ساخته‌ شده‌اند برای مقاوم بودن. راحتی در اتوبوس شهری جایی ندارد. ممکن است کسی تصمیم بگیرد بی‌خود این راه را رفت و برگشت برود. ممکن است کسی سردش باشد.
از پارک‌وی برای نوبنیاد و از وسط‌های اتوبان صدر پیاده تا خانه. شام. حرف زدن درباره‌ی کار. تلاش برای خواندن. تلاش برای نوشتن. اغلب تلاش‌ها بی‌نتیجه‌اند امید. خواب. بیداری. کار.
حالا این روایت از تکرار بدبختی در اینجا قرارست به چه کارآید امید؟ 
ما آدم‌های تصمیم گیرنده‌ای نبودیم. این همه‌ی چیزی است که می‌خواستم برایت بنویسم. ما هیچ‌وقت در زندگی‌مان حق ِ انتخاب نداشته‌ایم. ما همیشه مجبور بوده‌ایم چیزهایی را انتخاب کنیم و چه تبحری در این کار پیدا کرده‌ایم. ماجرا از این قرارست امید. حالا در مقابل ِ من راه قرار داده‌اند. من تلاشی برایش نکرده‌ام. من در جستجوی‌اش نبودم. وسوسه‌ی فرار از روزمرگی‌ها همیشه با من بوده است. با همه‌ی ما بوده است. من بلد نیستم انتخاب کنم امید. من از اشتباه می‌ترسم و اگر چه یاد گرفته‌ام که با دست‌هایی آلوده زندگی کنم، اما از دست‌هایی که هیچ‌گاه پاک نمی‌شوند می‌ترسم.

دل‌ام برای کشف‌هایت تنگ شده است
موسیقی باروک، احمدرضای احمدی و چیزهای ِ دیگر
مراقب خودت باش
الف
تهران

پ . ن : کنار ِ آن دخترک ایستاده‌ام. بستنی ِ کیم به دست. شهربازی پارک ِ بسیج. اردوی کلاس اول دبستان ابوذر غفاری محله‌ی باغ‌فردوس ِ مولوی ِ تهران

۱۳۹۰/۱۰/۱۲

نامه‌هایی که نمی‌رسند و سلام

 فقط می‌شود نامه نوشت. نامه‌نگاری یگانه فُرم ِ معنادار ِ نوشتن در چنین وضعیتی است. در بی‌معنایی انتشار برای عموم باید خوش‌شانس بود که یقه‌ی کسی را گرفت و مخاطب قرارش داد. آکسیانای عزیزم. فلانی عزیزم. عزیزم. البته اگر آقای نوری‌زاد بگذارد. 
نامه‌ نوشتن واجد شکلی از صمیمیت است. صمیمیتی که نمی‌گذارد مثلا به هیتلر نامه نوشت و در آن به او یادآوری کرد که بوی ِ گوشت ِ سوخته‌ی یهودیان آن چیزی نبود که هیتلر قول‌اش را پیش از انتخابات داده بود. چنین حرفی را باید در ِ گوش ِ هیتلر گفت. نمی‌توانیم کسی را خطاب قرار دهیم بی‌آنکه بدانیم او چطور می‌خواند. چطور فکر خواهد کرد. چطور خواهد نوشت. اصلا می‌خواند؟
اصلا می‌خواند؟ این مهم‌ترین پرسش کسی است که نامه می‌نویسد. زمانی پرسش اصلی چیز ِ دیگری بود؛ نامه به دست‌اش خواهد رسید؟
نمی‌شود بی‌مخاطب نامه نوشت. ما حرف‌هایی نداریم که بخواهیم برای عموم بزنیم. ما اشخاصی را داریم که باید با آن‌ها حرف بزنیم. روزنامه‌های حزبی، نشریات داخلی و احتمالا نامه‌نویسی تنها شکل‌های معنادار نوشتن هستند که به لطف نوری‌زاد، جبهه مشارکت و احتمالا جمهوری اسلامی حالا دیگر همین‌ها هم بی‌معنی شده‌اند. بحران ِ مخاطب ِ نامه اما دیگر ربطی به سیستم سیاسی ندارد. باید بنویسی فلانی ِ عزیزم، سلام. این البته جستجوی فقط یک نفر نیست.