۱۳۹۱/۹/۱۳

وقتی حزب بیاید ...

۱
تری ایگلتون، جایی می‌گفت، رادیکال‌ها هیچ نمی‌خواهند به اعتقادات و باورهایشان برای همیشه وفادار بمانند، آنها ترجیح می‌دهند هرچه سریع‌تر بتوانند از شر این باورها و اعتقادها خلاص شوند، البته با تحقق‌شان. گاهی فکر می‌کنم این تلاش ِ مداوم برای همراه کردن ِ باقی ِ آدم‌ها با خودمان چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ چرا این تلاش ِ خستگی‌ناپذیر برای اقناع دیگران مدام تکرار می‌شود؟ چرا باید کس ِ دیگری را هم مجاب کرد که به طاعون ِ « نگاه ِحیرت‌زده به همه چیز» آری بگوید؟ شاید نکته همین‌جاست، تلاش مداوم برای طاعونی نبودن، با گسترش طاعون.

۲
خوبی ِ آموختن یک زبان جدید این است که می‌توانی بروی سر کلاس و فقط توجه کنی. سر کلاس ِ یادگیری ِ انگلیسی نمی‌شود این کار را کرد. جسته گریخته چیزهایی می‌دانی، در میان جملات معلم کلماتی را تشخیص می‌دهی و خلاصه چیزی دست‌گیرت می‌شود. در کلاس‌های ِ درسی که هیچ نمی‌دانی، می‌توانی بهت‌زده محو ترکیب ِ آواهایی بشوی که برایت هیچ مفهومی ندارند، یک‌جور بازگشت ِ ابلهانه به تجربه‌ی نخست ِ فهم ِ زبان. جه بهتر وقتی معلم بخواهد که کلمات را به فارسی ترجمه نکنی. تصویر قرارست این تجربه را واقعی‌تر کند. این کلمه می‌شود این شکل. همین‌قدر ساده و همین قدر همراه با بُهت و ناباوری.

۳
سپید لیوان را از لابلای ِ کاغذ‌ها درآورد و داد دستم. سوقانی ِ سفر به روسیه بود. دور  ِ لیوان را یک خط ِ قرمز گرفته بود، همراه با کنارهای ِ طلایی گندم و در وسط تصویری از استالین. سپید بُهت زده لیوان را نگاه کرد و گفت «کثافت سرم را کلاه گذاشته، من لیوان ِ لنین رو انتخاب کرده بودم». خنده‌ام گرفته بود. قهقهه می‌زدم. گفتم بدی هم نیست. حالا همه همین‌کار رو می‌کنند. توی کاغذ چیز ِ دیگری را می‌پیچند و می‌دهند دست‌ات. باز که می‌کنی می‌فهمی ... خیلی از ما البته کاغذ را باز نمی‌کنیم. تا روزش ...

۴
سال‌ها قبل بود. لابلای ِ کتاب‌های دارینوش، که تنها کتاب‌فروشی ِ آن اطراف بود دیده بودم. عنوان ِ کتاب بود «وقتی کمونیسم بیاید ...» و حالا مدام در سرم می‌چرخد؛ وقتی حزب بیاید. 

پ . ن : جایی برای حرف‌زدن، وقتی کسی ازت نخواسته حرف بزنی و حرف ِ مهمی هم برای گفتن نداری؛ خوش‌آمدید. وبلاگ چُنین جایی است.