به آیدین، و شبهای صفحهبندی
از صبح ِ فردای عاشورای ِ ما تا صبح ِ فردای ِ انتخابات چند دهه گذشته است؟ چقدر زمان لازم بود تا این همه از هم دور شویم؟ چه میزان خشم و نفرت – و شاید حتی واقعبینی – تا بر هم بشوریم؟
من
نمیدانم. کمی
بُهت زدهام.
گروهی فکر
میکنند این بُهت «جا
خوردن ما از اقدام پیشبینی ناپذیر ِ
مردم» است.
آنها ما را
از مردم حذف میکنند.
فقط ما را؟ نه.
یک کشور هفتاد
میلیونی را که چهل میلیوناش میتوانسته
«مردم»
باشد و حالا
هجده میلیوناش «مردم»
است و باقی
معلوم نیست تحت چه عنوانی زیست میکند،
هر چه هست آنها «مردم»
نیستند.
ما حتی اگر
فردای انتخابات رفته باشیم توی یکی از
این خیابانها گلویمان را دریده باشیم
«مردم»
نیستیم.
یکی از دوستان
آقای فلانی دو ساعت از این ایالت به آن
ایالت رانندگی کرده است و رأی داده.
او «مردم»
است، ما هنوز
معلوم نیست چی هستیم.
یکی از دانشجویان
راه دور چند خطی در باب ِ «خیانت»
ما و
«مسئولیتناپذیر»
بودنمان نوشته
است. ما
از قطار ِ «مردم»
پیاده شدیم.
در صف نایستادیم.
رأی ندادیم.
از رایمان
عکس نگرفتیم.
عکس را بر روی
شبکههای اجتماعی نگذاشتیم.
از «روحانی»
و «اعتدال»
ذوق نکردیم.
از رفتن
احمدینژاد هلهله و بایبایمان هوا
نرفت. و
به همین سادگی از قافلهی مردم جا ماندیم.
از
صبح ِ فردای عاشورا، از فردایی که دیگر
همهمان زندگیهایمان زیرورو شد و از
آن روز دویدیم تا به امروز، نمیدانستیم
که یک روزی میآید که روز ِ تعینیابی
«مردم»
است.
میشد در تمام
این روزها و ماهها سر در گریبان برد؛
میشد رفت سفر، نشست خانه، کتاب خواند،
فیلم دید، اصلاً هر چی … میشد این روزها
و ماهها را اصلاً از تقویم خط زد و در
روز ِ موعود «مردم»
ماند.
بیچاره آن
آدمهایی که این روزها را در زندان خط
زدند و از «مردم»
خط خوردند.
البته ممکن است
در مورد آنان تخفیف قائل شوند.
آنها از فضا
دور بودند و از خطایشان میشود گذشت.
اصلاً این به
آن در. از
تقصیر زندانی سیاسی میشود گذشت.
اما باقی؟ نه.
رفیقهای
ِ خوب ِ من،
در
تمام این روزها که عدهای به تمسخر باقی
افتادند. عدهای
به فحاشی و عدهای به تعیین «مردم»
مشغول بودند،
برخی هم – اصلاً به اشتباه – در فکر
فرداهای ِ یأس و ناامیدی بودند.
حالا دیگر
نهایتاش به قول آن دوست ِ شیمیخواندهمان
که چند روزی است کتابهای سیاسی را ورق
میزند، باید برویم مطالعه کنیم دیگر؟
باشد. میرویم.
مگر تا امروز
قرارمان جز این بودهست؟ آموختن و آموختن
و آموختن؟ از همین روزها باید آموخت.
کلاه ِ رُخداد
دارد همینطور شعبده میکند.
باشد.
ما نگاه میکنیم
و در کارگاه ِ «سیاستورزی»
ِ مردم میآموزیم.
بدبخت
آن عده که از امروز منتظرند که روز ِ دگر
فرارسد؛ تا به دیگری ثابت کنند این هم
تغییر، یا این هم عدم تغییر.
مشکل همینجاست.
مشکل حذف ِ ما
از تغییری است که قرار بود بیافرینیم.
اما همین جاست
که باید آموخت، که کدام تغییر؟ و برای چه
کسانی؟
حالا
با فحش، کنایه و هلهله و هر چیز ِ دیگر هر
حرف و انرژیای هست خالی کنیم.
روزهای سختی
را گذراندهایم، و هر کاری که بکنیم
رواست. ایرادی
ندارد. اما
اگر برنامه این است که کسانی را مرعوب
کنیم و از صحنه خارج کنیم؟ نه.
شرمندهام.
ما شاید از
«مردم»
نباشیم.
شاید چهار تا
خس و خاشاکی باشیم که خواستیم جشن مردم و
جنبش مردم را متوقف کنیم.
اما آموختهایم
که مبارزه نه از ۲۴ خرداد آغاز شده و نه
در آن پایان یافتهست.
برای ما در آن
روز غیبت رد کنید.
بگذارید از
فردایش به همان راهی برویم که قصد و نیت
همهمان بودهست.
یک چندی هم
«مردم»
ما را پس بزند
چون در پای صندوقها به کار نیامدهایم.
ایرادی ندارد.
امیدواریم روزی
در خیابانها به کار بیاییم.