۱۳۹۱/۸/۴

خواب ِ آشفته‌ی خیابان

نشسته بودم بین ِ دانشجویان. در برابرم ردیف ِ اساتید، پرده‌ی نورانی ِ نوشته‌ها و تصاویر. و کلمات که قطع نمی‌شدند. انگار که خواب باشم. روایت ِ روزهای هشتاد و چهار تا هشتاد و هشت ِ جنبش زنان ایران بود. جند سال گذشته‌ست مگر؟ تازه آبان نود و یک آمده‌ست و ما شده بودیم کیس ِ قابل مطالعه‌ی رشته‌ی مطالعات فرهنگی. این آزارم نمی‌داد. خوشحال بودم از اینکه هنوز هم می‌شود در آن خراب‌شده‌ها به جایی از واقعیت چنگ زد و کندوکاوش کرد برای فهم ِ آنچه باید می‌شد و نشد.
گفتم خراب‌شده؟ ها. کوچه‌ها و خیابان‌ها را بالا و پایین کردم تا آدرس را یافتم. هوا تاریک شده بود و از توی ماشین کورمال کورمال دنبال یافتن جایی بزرگ بودم. دانشگاه‌ها معمولاً جاهایی بزرگند. برخلاف ِ آن خراب‌شده‌ی ِ وسط ِ گل‌نبی که آن همه دوستش داشتم.
ساختمان ِ بزرگ نشانی از دانشگاه نداشت اما به دانشگاه می‌خورد. ترمز کردم و شیشه را پایین دادم؛
« آقا ببخشید این دانشگاه علم و فرهنگ کجاست؟»
« همین خراب‌شده‌ست
و حالا ما در یکی از همین خراب‌شده‌ها شده بودیم کلمات ِ قابل ِ کندوکاو. آنتاگونیسم ِ درونی و بیرونی‌مان را مثال می‌آوردند برای موفقیت و شکست‌مان و دعوا سر ِ دال ِ تهی ِ آن سال‌ها بود. اینکه چه شد که شکست خوردیم. اینکه چرا صدایمان شنیده نشد. یا شاید هم شد. اینجا را استادان بهمان تخفیف دادند.
این‌ها را با حرص نمی‌نویسم. بُهت‌زده بودم و هستم از دیدن ِ تصویر ِ دلارام بر پرده‌ی روی دیوار. از عکس‌های هفت‌تیر و موسسه‌ی رعد و …
اگر تمام نشده بود جلسه و اگر دوباره به خیابان بازنگشته بودم باورم می‌شد این همه همان چیزی بود که روزی روی ِ جلد کتاب‌ها زدیم؛ خواب ِ آشفته‌ی خیابان.
حالا اما همان خواب‌های ِ آشفته‌‌ی خیابان‌ها در زندان‌ها ادامه دارند. آن تصویر ِ اوین ِ آزاد شده به دست ِ مردم در سال ِ پنحاه و هفت عاقبت چقدر کار دست چند تای ِ این مردم می‌دهد؟