آفتاب بالا میآید. روز بیهوده است.
در سربالایی یکی از همین خیابانهای ِ همیشگی ِ همین شهر گیر کردهام پشت ِ ماشینهایی که تمامی ندارند. میتوانم ساعتها راجع به ترافیک، شهرداری، قالیباف، معماری تهران و ... سخنسرایی کنم. راننده حرفهایی میزند از همینهایی که هر روز میخوانیم و میخندیم یا چهره در هم می کشیم. رادیو هم دارد از همان حرفهایی میزند که میتوانیم ازشان نکته بگیریم و برای همدیگر تکرار کنیم و از مُچگیریمان راضی باشیم. آفتاب همینطور دارد بالا میآید. مردی ته ِ کوچهی بًن بست ِ ما پشت ِ ماشینی نشسته است و دارد کیکی را میبلعد. میتوانم راجع به رمضان، حق ِ خورد و خوراک و ... بنویسم. چرا که آفتاب از قضا دارد در ماه ِ رمضان بالا میآید. ماههای ما امسال اینطور است؛ فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مُرد-رمض، ان-شهریور و ... در بعضی سالهای ِ دیگر ماههای ِ ما شکل دیگری دارد. توانستهاند به تقویم هم تجاوز کنند و من میتوانم راجع به این حرف بزنم. بنویسم. فریاد بزنم.
من میتوانم راجع به نروژ حرف بزنم. دربارهی سوریه و «ارحل یا بشار» ، « ارحل یا بشار» ، «ارحل پدرسگ»، تو تنها ارحل. میتوانم پایکوبی کنان از لیبی بگویم. میتوانم همینطور که آفتاب دارد بالا میآید من هم بالا بیایم. با اساماس حراج ِ مانگو، دبنهامز و خیلیهای دیگر میتوانم بالا بیایم. در ساختمان نظام وظیفه میتوانم لگدی بکوبم به دیوار ِ شیشهای بین من - ارباب رجوع - و سرهنگ دیوثم غلامرضا که میگوید ما نمیدانیم تو کی مشمول شدی. دانشگاه باید نامه را بدهد. که دانشگاه نامه را نمیدهد اما زماناش محاسبه میشود. که غیبت میخوری. که گور پدرت. میتوانم ساعتها دربارهی دکتر صحبت کنم. دربارهی سوال ِ دکتر ِ نظام وظیفه؛ ارتباط جنسی داشتی؟ پسر بوده یا دختر یا زن؟ میتوانم صحبت کنم. بنویسم. آفتاب بالاهایش را آماده است، من نگاه کردهام تنها. حالاست که آفتاب پایین برود. شب شود. شب بیهوده باشد.
خدا خفت نکنه با اون دکترتون! حالا پسر بوده یا دختر یا زن؟ :)))
پاسخحذف