اسکله
فرودگاه
ایستگاه
این قدر پا به پا نکن
کسی نگران ِ نرسیدنات نیست
زوزهی باد آزارت میدهد
فریاد کسی در
نقاشی ناشیانه ای بر
دیوار قهوهخانهای با
بادبان سفید قایقی که
کبود در غروب دریایی مغموم
دست بجنبان در هوا تا
به هم بخورد حالت از
شهرهایی که بوی شاش و شرجی
لحظههایت را سگی
برگشتن به جایی که
کسی نیامدنت را
های لایت نمی کند
لابهلای کلمات ِمثلن عاشقانه در
فاصلهی «های» تا «بای»
چه فایده اصلن
چه میخواهی از خودت را بغل کن ِ شیزوفرن
که
لبت افتاده روی چانه ات بیحس
آخر
جای خالی کسی خالی
برای تمام فصول که نمیماند
مثل
دندان پوسیده ات که پُر میکنی
دلت را هم هم هم
ببین
گوش بخوابانی اگر در همهمهی خیابان
قایق های بسیاری
حامله از حرفهای عاشقانه
به دست باد دادهاند بادبان ها
سپید میکنند موی ملاحها را
غمگین است این قایق
شبیه آن کشتی در تلاقی نیلی و آبی
حروف چین صفحهی سوگوار روزنامه
به آرزوهای دست نیافتهی تو فکر نمی کند
فقط
بادبان برآمده بی پارو
قایق را به سویی میبرد
دست بردار از خودت را بغل کن ِ
این لحظههای های های های
چقدر شبیه زمستان پارسال است
پاییز امسال
و تو
هیچ شباهتی به عکس شناسنامه ات نداری
بجنب که به پرواز نمی رسی
هی
پاس ات را جا نگذاری
شاید
پایین ترین فرودگاه جهان
بلندترین نقطه از سطح دریا باشد در
آن دوردست کوهی از طلا یا
آفتاب غروب ِ آن نقاشی یا
اژدهایی که آتش بالا میآورد شاید
چیزی شبیه یک ضربالمثل چینی
از چشمهای تو الهام گرفته است تا
وارد شوند واژههای ورم کردهی تابستانی
تلو تلو خوران به سطرهای من
هیچ کس از مادرش قاتل درنیامده
از فال ِ این چهرهی چین خورده دست بردارید
بگذارید بگذرد از مرز با
بادبان پوسیده عکس بی حافظه دندان ِ حامله
البته روتوش رفتار دوستانه است
اما
بی جای پای رنج ها چه طور بشناشم خودم را
چهطور
حالا که
پشت ِ سرم سفید
یعنی تمام ِ خاطرهها ..... ؟
[ علیشاه مولوی ]
پ . ن : البته که رتوش حق توست وقتی همه چیز کدر است. دلم خالی است. صورتم تکیده. این شب هیچ وقت تمام نمیشود. دست کم تا روزی که تو نخواهی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر