داستان ِ بلند ِ مردی که میخواست به شوروی برود، به جای آن به آمریکا رفت
۱۳۹۴/۸/۴
ایست
›
هوس نوشتن معمولا وقتی سروکلهش پیدا میشه که فرصت نوشتن نیست. گاهی حتی وقتی که فرصت فکر کردن، خوندن، معاشرت کردن و حتی بدتر حتی فرصت درست غ...
۱۳۹۳/۱۲/۱۱
یک داستان ِ خیلی کوتاه، با یک پایان ِ خیلی باز
›
گفت «دماغ». نقطه ضعف تو دماغ است. یک جوری خیره نگاهش کردم که کوتاه بیاید. کوتاه نیامد و شروع کرد به برشمردن مثالها. تلاش کردم برایش مثال ...
۱۳۹۳/۱۲/۵
باغ فردوس
›
مریضی جدید گشتن دنبال نشانههایی از حیات خودم در میان متنها بود. یک طوری متنها را میجوریدم انگار وظیفه دارند یک جایی آن میانهها چیزی ...
رونوشت به خودم، صرفا جهت یادآوری
›
ولی انقلابهای پرولتری؛ مدام از خود انتقاد می کنند، پیدرپی حرکت خود را متوقف میسازند و به آنچه که انجامیافته بهنظر میرسد، باز میگردن...
۱۳۹۳/۱۲/۳
GO SAFIR
›
آنای عزیزم، دو شب پس از عصبانیت از «موشومی» بود. کار ادبیات است؛ من در تهران، از «موشومی» در پاریس، آمریکا یا جایی لابلای ز...
۱۳۹۳/۹/۲۵
در اتاق ملاقات
›
برای یاشار دارالشفاء و از سر شرمساری سی روز گذشته بود. آسمان از لباسم آبیتر بود. دوست داشتم اینطور باشد. دوست داشتم آفتاب...
۱۳۹۳/۷/۲۵
دربارهی تقاص
›
متاسفانه تمام اتفاقات، لحظات، خاطرات واقعیاست. جبار باید حتماً بشوی چهل کیلو؟ باید مثل عمو رسول، آنقدر کوچک بشوی که دیگر نباشی؟ بغل ب...
۱۳۹۳/۶/۲۹
کتابحساب
›
حال یکیشان بد است. حال مامان فخری نه، مامان اشرف. زمین خورده و جفت دستهایش شکستهاند. سپید گفت بابا زنگ زده و زار زار گریه کرده که من خ...
۱۳۹۳/۲/۲۲
کارگران نامرئی میشوند
›
خیلی از خیابانهای تهران این روزها شاهد ردیف ایرانیتهایی هستند که گوشههای خیابان را بستهاند، با انبوه ِ تابلوهای ِ «کارگران مشغول...
۱۳۹۳/۱/۴
پاکت نامه باز شده است، مراقب باشید.
›
رفیقجان سلام، این اولین نامهی من برای توست. یکی از آن تصمیمهای ِ اول ِ سال. که امسال باید بیشتر بخوانی، بیشتر بدانی، بیشتر بنویسی و ه...
۱۳۹۲/۱۲/۱۲
حذف ادغامی، یا عکسی سیاه سپید از موها، دستها
›
لبخند . لبخند . شیشهی ماشین پایین است . دارد میخندد . سرم را میبرم پایین . ماشینها دارند آن بیرون بوق میزنند . سرم را بالا میآورم ...
۱۳۹۲/۱۱/۲۵
گیج و گُنگ از انفرادی؛ یا چرا باید دفترهای زندان را خواند
›
من با ادبیات ِ زندان کتابخوان شدم. سالن ِ شش ابراهیم نبوی را هنوز یادم هست. میلولیدم وسط واژهنامهی ته ِ کتاب پی اینکه بفهمم چرا زبان آ...
۱۳۹۲/۹/۴
خوب شد عرفان ممیزاده مُرد
›
دانشجویان دانشگاه امیرکبیر و ما با پدیدهی کارگران زیر سن قانونی ناآشنا نیستیم . حتی به لطف ِ خیابانهای توسعه یافتهی این شهر و انبو...
۲ نظر:
۱۳۹۲/۶/۱۳
شریعتی رفت، شریعتیها ماندند
›
به دوستانم در دانشگاه به آنهایی که ایستادند تا دانشگاه زنده بماند همهی آزار دیدگان ِ این سالها از ۵۷ تا ۹۲ ...
۱ نظر:
۱۳۹۲/۳/۳۰
ایولله ایولله
›
به آیدین، و شبهای صفحهبندی از صبح ِ فردای عاشورای ِ ما تا صبح ِ فردای ِ انتخابات چند دهه گذشته است؟ چقدر زمان لازم بود تا این ه...
۱ نظر:
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب