۱۳۹۳/۱۲/۵

باغ فردوس

مریضی جدید گشتن دنبال نشانه‌هایی از حیات خودم در میان متن‌ها بود. یک طوری متن‌ها را می‌جوریدم انگار وظیفه دارند یک جایی آن میانه‌ها چیزی را ثبت کرده باشند که به یک جایی از زندگی واقعی من برگردد. مهم نبود به کدام بخشش؛ به دیدن «باغ‌فردوس» ِ مولوی هم راضی بودم. که می‌خواهم سر به تن و آجر به زمینش نباشد؛ خراب شود که کابوس ِ کودکی بود. بعد فکر کردم چقدر غم‌انگیز است که این اسم را روی دو تا جای اینقدر بی‌ربط به هم گذاشته‌اند؛ باغ فردوس ِ مولوی و باغ فردوس ِ تجریش. مجبور بودم دنبال همچین ترکیبی بگردم؛ « باغ فردوس ِ مولوی». الان دیگر کسی این یکی را یادش نیست. به هر کی بگی باغ فردوس می‌رود تجریش. آن پارک زیبا، آن موزه‌ی سینما، که موزه‌ی هر چیزی هست جز سینما. باغ فردوس ِ ما بین قیام و مولوی بود. دم میدون. پیش از دروازه غار. من ازش یاد ابوذر غفاری می‌افتم. اما راستش ابوذر غفاری بهانه‌ی امروزی دارد. اصلا دلم نمی‌خواست این همه بروم عقب. برایم اهمیتی نداشت که کسی «باغ فردوس» را بیاورد وسط متنش. آن جا بی‌ربط‌ترین جا به من است. سعی کردم خودم را پنهان کنم دوباره توی آن محله. آن هم وسط این نوشته‌ها. که قرار بود مریضی جدید را درمان کنند؛ نشانه‌ای از حیات، در چنین روزهایی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر